گفت باید قبل از اعزامش به پابوسی امام رضا(ع) برود. چون دیدم در حال حاضر یک دست بیشتر ندارد، علیرضا را هم دنبالش راهی کردم تا ساک و وسایلش را جابه جا کند. بعدها علیرضا برای من تعریف کرد: «من به فاصلۀ یک متری یا دومتری ممد می نشستم تا از دور مراقبش باشم.

روز اول بعد از زیارت، رفتیم بازار رضا و ممد برای خودش کفن خرید. شب امام رضا به خوابش آمد و گفت ما حاجت تو را دادیم.»

ازکتاب در انتظار پدر-شهید محمدرضا تورجی زاده